مشب میخواهم شهریار شبت باشم، امشب میخواهم جامت را لبریز باده کنم.
جامه شهرزاد بر تن کردهام تا هزار و یکشب، هزار و یکبار ببوسمت و ببویمت.
امشب روح جهان, بودن توست وجود توست .صدای تو و ترانه توست.
امشب فرشتهها با من نجوا کردهاند و اسرار خویش را بر من گشودهاند. میگویند خداوند دروازههای بهشتش را برای ساعتی باز کرده است، شتاب کن بیا از دروازههای طلاییاش بگذریم.
بیا دستی به جام باده و دستی به زلف یار خرامان و خندان ابدیت را اشارهگر باشیم. عزیز دلم بیا، عزیز دلم...