کوه ها مرا خوب می شناسند از بس که بالا رفته ام
در تعقیب غزال ها و آهوان تا اوج قله ها رفته ام
ده ها آهو و غزال را به تدبیر عقل به دام کشیده ام
همه را به درهمی فروخته ام و با پولش صفا خریده ام
در یکی از روزهای خوب خدا
وقتی در تعقیب آهویی فریبا و دلربا بودم
به ناگه چشمم به چشم آهویی زیبا افتاد
با چشم خمارش نگاهم کرد، نگاه خندانش با عشوه و ناز بود
به آنی به تیر نگاهش میهمانم کرد
تیر درست به قلبم نشست و هوش از سرم برست
بی هوش به ته دره افتادم
درست مثل چاه کنی بودم که در چاه افتادم
من شکاری هستم که صیاد را گم کرده است
زئوس دیوانه ای که او را میترا کور کرده است
باز در کمین صیاد خواهم نشست
تا شوم همچو زرتشت آتش پرست
جام زرین را باز پس آورید
اینجا عاشقی در قربانگه است
سر به دست آماده ی فرمان توست
خون سرخش جام ها رنگین کرده است