دیشب تمام ِ شهر روشن بود
تو رو به روی آینه ها بودی
چشمای تو از شوق می خندید
من ،بی صدا، درگیر نابودی
دیشب هوا هر لحظه ابری بود
دنیای من پر می شد از این درد
آغوش من سهم ِ تو بود اما
دستای تو احساسمُ گم کرد
باور نکردی قلب ِ تنهامُ
وقتی به عشق ِ تو قسم خوردم
دیشب که تو آهسته می رفتی
آروم، کنار ِ عکس ِ تو مُردم
راهی شدم تا اوج ویرونی
ای کاش دستای تو با من بود
تو روبه روی آینه ها بودی
دیشب تمام ِ شهر روشن بود